" بيمار " "بيماري" " بيمارستان " از اين كلمه ها متنفرم ...متنفر.... !!!!
هيچوقت نفهميدم چرا اين كلمه ها بايد وجود خارجي داشته باشه , هميشه حتي از رنج كشيدن كساني كه نمي شناسم يا ازشون متنفرم به شدت ناراحت مي شم چه برسه به عزيزانم !!!
اخه وقتي بيماري مياد سراغمون يا ما مي ريم سراغش!! سه حالت ممكنه اتفاق بيفته :
اول اينكه خدا ميخواد قدرت بنده هاش رو و در واقع خودش رو نشونمون بده كه ميريم پيش دكتر كه سخت يا اسون درمان ميشيم و دوباره زندگيمون رو شروع مي كنيم و يه مدتي بيشتر از قبل حواسمون رو جمع مي كنيم و بيشتر خدا رو شكر مي كنيم .
دوم خدا ميخواد معجزه و قدرت بيشترشو نشونمون بده و بدترين بيماري كه همه دكترا از درمانش قطع اميد كردن رو درمان ميكنه و به بيمار زندگي دوباره هديه ميده .
و اما حالت سوم كه هيچ كدوم از دو حالت بالا اتفاق نميفته و بيمار بعد از كلي عذاب از اين دنيا خلاص ميشه و ما مي مونيم حسرت!! از اين حلت متنفرم.
هيچوقت نميتونم از دست دادن عزيزانمو تحمل كنم دعا مي كنم خدا اول منو ببره بعد اونارو .
هميشه اينطور فكر مي كنم كه چقدر خوب مي شد وقتي فرصت زندگي كردن ادم ها تموم مي شه بال در بيارن و به سمت اسمون پرواز كنن و ما هم بريم و پرواز با شكوهشون رو تماشا كنيم و بعد تنها از اين ناراحت باشيم كه تا وقتي كه فرصت زندگي داريم از ديدن اون عزيز محروميم ....و هيچوقت بيماري و عذاب عزيزانمون رو نميديديم .
اما الان همه ي كلمات تنفر اميز بالا وجود دارن . از اين طرز زندگي كه بايد تحمل پرواز يا رنج عزيزانم رو داشته باشم متنفرم .همه بهم مي گن حتما خدا اينطوري صلاح ديده ِ اما ايا واقعا خدا صلاح رو بر رنج بنده هاش ديده ؟! من نميفهمم !
اين همه نوشتم كه بگم يكي از عزيزترين هام رو تخت بيمارستان شب رو صبح ميكنه و به دعاتون نياز داره ....
واسش دعا كنيد ................
همين !!