چه نا امید...
پست قبلی اوج نا امیدی بود , و واقعا هم همونقد داقون بودم . ولی شکر خدا اون حالت زیاد دوام نیاورد و به حالت قبلم برگشتم.می خاستم پست قبلی رو حذف کنم ولی نکردم :D


انتخاب رشته هم کردم کی بشه از حرف کنکور خلاص شم ... از بچه ی 9ساله تا مامان بزرگم از من می پرسه رتبت چند شد .. امروز هم که روزم به نحسیت تمام آغاز شد , یکی از سگ ترین ناظم های مدرسه صبح از خواب بیدارم کرد و اینقدر مهربون و گرم با من احوالپرسی کرد منم تلا فی همهی گیرهای که بهم می داد رو دراوردم و اینقدر باهاش سرد برخورد کردم که بنده خدا وا رفت , ایشون هم زنگ زده بودن رتبم رو بپرسن !!!!فوضول ...

از اینم بگذریم , ماه رمضون هم که دوباره اومد , تنها ماهیه که من بهم خیلی خوش می گذره , خیلی این ماه رو دوست دارم البته پارسال بخاطر کنکور واسم خیلی سخت بود , امیدوارم همه ماه رمضون خوبی داشته باشن و طاعات همگی قبول .

بالاخرو یکم شروع کردم به فعالیت تلسکوپ سازی رو دوباره شروع کردم و عزمم رو جزم کردم تمومش کنم , تازه درس خون هم شدم زبان می خونم جدیدا !

یه فعالیت دیگه می خوام انجام بدم قراره ماراتون صوفی منطقه ای انجمن شرکت کنم , البته جالب تر از همه اینجاست که بدون هم گروهی و ابزار این تصمیم رو گرفتم , می خوام یکم تمرین کنم اگر بشه... ! تا مثل پارسال اونقدر بدون آمادگی نباشم .

دیگه همینا...

Labels: