يتيمي و هزار بدبختي!
امروز 1ماه و چند روزه كه يتيمم البته جسارت به پدر گرام نباشه! اين گندترين تجربه ايه كه در طول عمر داشتم و آشپزي غمناك ترين قسمت اين يتيميه!

تا چند روز پيش دستپختم به نظر خودم و آقاي پدر عالي بود و با خودم فكر مي كردم چه استعدادي داشتم كه كشف نشده بود. ولي خوب ديگه مغروري كار دستم داد و ديروز كه ماكاروني درست كردم از آشپزي انصراف دادم ولي هيچ كس خريدار نبود.

يك ماكاروني درست كردم كه خودم شخصا ناهار و شام لب نزدم و گرسنگي رو ترجيح دادم ولي بدبختا بابا و امير محمد(دادش اينجانب) به روي مبارك نياوردن چه گندي زدم! خوب حالا توضيح ميدم كه چه شد استعدادم تبديل به گندكاري شد:
ابتدا ماكاروني گذاشتم كه به مقدار لازم بجوشه ولي يكي از دوستان به بنده ي حقير يه پيامك عنايت كردن(اصلا خوشم نمياد بجاي اس.ام اس بگم پيامك) منم واسه اينكه لو نره كه شعورم در سطح بسيار پاييني قرار داره (جدي نگيريد بلا نسبت من) جوابشو دادم چشمتون روز بد نبينه ماكاروني ها مثله چسب دوقلو به هم چسبيدن اصلا به روي مبارك نياوردم و در كمال خونسردي به كارم ادامه دادم صاف كردم و... ناگفته نماند نمك هم يادم رفته بود ديگه اگه قدرت تصور بالايي داشته باشيد ميتونيد درك كنيد كه چه كردم!!!!!!


ولي خوب به قول دوستان به صورت كاملا اجباري در تابستون داره به دانش و تجربياتم در زمينه آشپزي افزوده ميشه گرچه از قبل هيچ دانشي در اين زمينه نداشتم.
خوب همينجا ازتون ميخوام هنگام نماز و نيايش از بابا و امير يادتون نره دعا كنيد تا وقتيكه مامان برميگرده دوام بيارن و دچار زخم معده نشن و خدانكرده فوت نشن! منتظر ياري سبزتان هستم!!!!!!!!!!!!!