داستان ريز علي خواجوي كه يادتونه!
تا 3 روز پيش اين فداكاري در طول تاريخ تكرار نشده بود ، ولي با وجود انسان فداكار و با گذشتي مثل من كه خيلي آدم خاكي هستم ، دوباره ريز علي خواجوي جلو چشم بچه هاي كلاس نمايان شد!
الان فهميدين كه چه آدم خاكي هستم....
سر كلاس كامپيوتر بوديم و معلم داشت درس و توضيح مي داد ،صندلي هاي مدرسه ما از اونجايي كه خارجي هستيم :Pاز اين صندلي هاي تكي هست و من چون از اون بچه زرنگا هستم(اصلا تعجب نكنيد دارم تلقين مي كنم گفتن 100%تاثير گذاره) رديف اول مي شينم .
داشتم مي گفتم معلم داشت كامپيوتر توضيح مي داد و منم چون علاقه ي خاصي به كامپيوتر دارم رفته بودم در عمق مطلب! داشتم مثله حيوان مقدس سگ گوش مي دادم كه يهو ديدم كنار دستيم كه سمت چپش فضاي خالي بود و هيچكس نبود از سمت چپ داره سقوط مي كنه !
قلبم افتاد تو دهنم خدايي نمدونم چطوري به اون سرعت تونستم بگيرمش كه سقوط نكنه!
همه از سرعت عملم فكاشون افتاده بود!!!
يعني اگه نگرفته بودمش سرش مي خورد به ميله هاي صندلي هاي رديف كنار و ...خدا داند چه بلاييي سرش مي اومد!
گويا بنده خدا چيزي نخورده بود و فشارش افتاده بود ولي خوب اصلا نگرانش نباشيد تا من باشم هيچ مشكلي پيش نمياد:D
ولي از اونجايي كه - همون اولم گفتم - انسان خاكي هستم ، لوح و نشان شجاعت و قبول نكردم و نذاشتم فداكاريمو تو كتابهاي دانش آموزان چاپ بشه!
ترجيح دادم گمنام بمونم ترسيدم ريا بشه!
در هر صورت ديگه اصلا نگران سلامتي خودتون نباشيد پريسا اينجا ، پريسا اونجا ، پريسا همه جا، حافظ جان شما!
جنبه رو حال ميكنين !!!!!!!
ولي گذشته از شوخي خيلي حس باحالي بود تا حالا اينقدر احساس مفيد بودن نكرده بودم;)
Labels: شخصي