يه سوال اساسي
به نظرتون تو كنكور كدوم يكي از موارد زير نقش پر رنگ تري داره و مهم تره؟
1.شانس
2.هوش
3.سهميه
4.خرخوني
5.سرعت عمل
لطفا حتما نظرتونو بگيد ممكنه در آينده پرهونك و جمعي از دوستاش كه اين مطلبو مي خونن تاثير داشته باشه. ;)
حس دانشجويي!!!!
چندين هفته پيش وارد حريم دانشجويان شدم،رفته بودم دانشگاه فردوسي واسه استفاده از كتابخونه اين دانشگاه به پيشنهاد يكي از دوستان!
قبلا يه دفعه ديگه هم رفته بودم دانشگاه ولي فقط تا دانشگاه علوم پايه! اين دفعه واقعا عظمت اين دانشگاه و جلو چشام ديدم!
همچين مثله آدم نديده ها به دانشجو ها نگاه ميكردم كه اگه كسي اينجوري به خودم نگاه ميكرد حسابي فحش بارش ميكردم.
از ته دل حسرت خوردم به حال دانشجوهاش و عزمم را جزم كردم بيشتر فشار بيارم شايد فرجي بشه و ما هم وارد اين دانشگاه بشيم!

يه سوتي هم نزديك بود بدم ،ميخواستم تو ايستگاه اتوبوسش از يكي از دانشجو ها بپرسم ميشه بجاي بليط پول داد!=))=))
اولش شك داشتم كه بايد بليط داد يا نه ولي بعد با خودم فكر كردم تو اين ملت هيچي مفتي نيست!!ولي مثله اينكه هست!!! خدا رهم كرد اگر مي پرسيدم كلي ضايع مي شدم!!

خلاصه به سلامتي وارد كتابخونه بخش ادبيات شدم و اولش مثل شگفت زده ها فقط نگاه ميكردم،كم كم يخم باز شد چند تا كتاب برداشتم كه بشينم بخونم خدا وكيلي كتاباي خوبي بود در مورد ايران باستان!! از ساعت تقريبا11:45تا 1:30 كتاب خوندم به خاطر ندارم اين همه كتاب خونده باشم البته بدون اتلاف وقت!! كتاب زياد مي خونم ولي وسطش خيلي وقت تلف مي كنم!

ساعت1:30 از حال و هواي كتابخونه خارج شدم و يادم اومد داداش بيچارم خونه تنهاست و غذا هم درست نكردم تا بخوره!!!!
نمايشگاه خودرو
امشب رفته بودم نمايشگاه بين المللي خودرو!افتتاحيش بود گفتم روز اول برم يه وقت آخرين مدل ماشين به فروش نره،ميدونين كه بايد خودروم آخرين مدل باشه;;)

اين كه ميگن شانس هر كي جلوتر از خودش ميره درسته ها!!! همون دم در يه خواهر به ظاهر مهربان تر از مادر بهم گير داد، ولي ايندفعه با هميشه فرق داشت با قربون صدقه فراوان بهم گفت عسلم موهاتو بده تو!! فقط نزديك بود بياد يه ماچ بچسبونه. كركر خنده بود به خدا!!

بي خيال خواهر،نمايشگاه خوبي بود! ماشيناي باحالي داشت ولي من هيچ كدومو نپسنديدم واسه همون نخريدم اگه نه كه پول برده بودم!!
خدا وكيلي ماشينا همه توپ بودن . تو 206 يه سيستم صوتي توپ گذاشته بودن كه آدم جدا ميرفت فضا ديگه لازم نبود بري مثل انوشه انصاري اون همه پول خرج كني.

وسط اون همه ماشينه آخرين سيستم يه ژيان قراضه هم گذاشته بودم كه صحنه طنزي شده بود!حالا عكس زياد گرفتم اگه با اين سرعت گند من آپلود بشه از عكساش هم فيض ميبرين.

ناگفته نماند اون وسط امير و علي(داداشم و پسر خالم) خودشونو گم و گور كردن يه نيم ساعت فقط دنبال اين شازده ها ميگشتيم از آخر هم قسمت جشن،كه يك گروه موسيقي اجرا ميكرد وهمه جمع شده بودن پيدا كرديم كه مشغول رقصيدن بودن و همه واسشون دست مي زدن!!! يه ذره هم فكر نكردن ما شايد از دل شوره بميريم
حال من خوب است...
اين مثنوي حيث پريشاني من است / بشنو كه سوگند نامه ي ويراني من است
امشب نه اينكه شام غريبان گرفته ام / بريمن آمدنت جان گرفته ام
گفتي غزل بگو،غزلم شور و حال مرد! / بعد از تو حس شعر فنا شد،خيال مرد
گفتم مرو،تيره شد زندگانيم / با رفتنت به خاك سيه مي نشانيم
گفتي زمين مجال رسيدن نمي دهد / بر چشم باز فرصت ديدن نمي دهد
وقتي نقاب،محو يكرنگ بودن است / معيار مهر ورزيمان سنگ بودن است
ديگر چه جاي ماندن و عشق بازي است؟ / اصلا كدام احمق به اين عشق راضي است؟
حالا به حرفهاي غريب رسيده ام / فهميدم كه خوب تو را بد شنيده ام
حق با تو بود از غم غربت شكسته ام / بگذار صادقانه بگويم ، خسته ام
بيزارم از تمام رفيقان نا رفيق / اينان چقدر فاصله دارند تا رفيق
مرا به ابتذال بودن كشانده اند / روحم را به مسند پوچي نشانده اند
اينجا كسي براي كسي ،كس نشود / حتي عقاب درخور كركس نشود
جايي كه سهم من به جز تازيانه نيست / حق با تو بود،ماندنم عاقلانه نيست
ما ميرويم چون دلمان جاي ديگر است / ما ميرويم هر كه بماند مخير است
ما مي رويم گرچه به الطاف دوستان / بر جاي پيكرمان زخم خنجر است
ما ميرويم مقصدمان نا مشخص است هر جا مي رويم بي شك ا اين شهر بهتر است
ما مي رويم ماندن با درد بي فايده است / در دين ما نشستن يك مر فاجعه است
ديري است رفته اند اميران عاقل / ما مانده ايم غافل و پيران غافل
اينجا دگر چه باب منو پاي لنگر نيست / بايد شتاب كرد مجال درنگ نيست
بر درب آفتاب پي باج مي رويم / ما هم بدون بال به معراج مي رويم
آرزو بر جوانان عيب نيست!!!
حدودا يه سالي هست كه خريدن تلسكوپ بدجوري ذهنمو مغشوش كرده بود و از اونجايي كه خانواده گرام به خصوص مادر خانمي مخالف 100%نجوم من و ادامه اون بود كوچكترين كمكي در اين زمينه به من عنايت نكردن ،منم هر چي پول تو جيبي خرج نميكردم و به اصطلاح پس انداز ميكردم پولا اونطور كه بايد جمع نميشد و در بدترين شرايط كه هيچي خرج نميكردم و دائما با اتوبوس رفت وآمد ميكردم حتي موجوديم به 100هزار تومن هم نميرسيد.

اين شد كه كم كم بي خيال شدم و فكر جديدي تو ذهنم اومد كه تلسكوپ بسازم . تو مدرسه يك گروه داشتيم كه تلسكوپ مي ساختند و تقريبا داشت كارشون تموم مي شد و من بعضي وقتا كمكشون ميكردم و از نزديك ديده بودم كه كاريه كه از پسش بر ميام اين شد كه با يكي از دوستان تصميم گرفتيم تلسكوپ بسازيم .

همه برنامه هاشو ريختيم و استاد رباني (يكي از استادان بنده در زمينه عكاسي وساخت تلسكوپ)در موردش صحبت كرديم نا گفته نمونه كه اول ايشون به ما اين پيشنهادو دادن ،همه برنامه ها ريخته شد غير از اينكه كجا اين كارو انجام بديم،آخه اگر مثله گروه قبل ميخواستيم تو مدرسه بسازيم در پايان بايد نتيجه اون همه تلاش و زحمت و به مدرسه اهدا مي كرديم كه من شخصا خسيس تر از اون حرفام كه واسه مدرسه كار كنم واسه مدرسه كار كردن واسه تجربه خوبه كه ما از گروه قبل كه تقريبا همراهيشون كرديم كسب كرديم.

خلاصه بعد از كلي تفكر و مخ ريختن سپيده(يار همكار در زمينه ساخت) پيشنهاد داد تو خونه اونا كار كنيم كه يه طبقش خالي بود بعد از هماهنگي هاي لازمه با پدر و مادر سپيده و موافقت اونها و همچنين موافقت ماماني و بابايي من كه با خونه سپيده رفتن من مشكلي ندارن تصميم گرفتيم مقدمات كارو آماده كنيم كه شامل تهيه ست وسايل:2تا شيشه يكي به عنوان ابزار و يكي به عنوان آيينه اصلي،پودرهاي تراش-و ميز كار بود كه بايد سفارش ميداديم تا واسمون بسازنش. در اين بين من و سپيده تصميم گرفتيم 2 تا شيشه تراش بديم و دو تلسكوپ جدا بسازيم و استاد رباني هم از اين تصميم گيري استقبال زيادي كردن!
خوب اينهمه گفتم كه بگم بالاخره سه شنبه86/5/9 ساعت12 كارو شروع كرديم آدماي تنبل نيستيم ولي صبح تا10:30 كه هر دو نفرمون كلاس حسابان داشتيم و بعدش هم من تا 11:30كلاس زبان داشتم اين شد كه 12 شروع كرديم به كار اولين پودري كه ريختيم و خواستيم تراش بديم يك صداي بسيار ناهنجار توليد مي شد و آيينه دچار خش هاي متععددي شد ، ما بشدت ترسيديم و تصور كرديم يك جاي كارو اشتباه كرديم و سريعا با استاد رباني تماس گرفتيم ولي ايشون فرمودن كاملا طبيعيه و هيچ موردي نداره اون خش ها هم حين كار از بين ميره ما هم ترسمون ريخت و تا ساعت6 بكوب كار كرديم و ديگه داشتيم بيهوش مي شديم از خستگي كارو تعطيل كرديم و تازه فهميديم چه گندي زديم به اتاق خلاصه يه45 دقيقه اي هم مشغول تميز كردن اتاق شديم و كاملا پاستوريزه شديم.

چند روزي خونه سپيده كار كرديم ولي الان سپيده به همراه خانوادش در مسافرت به سر مي بره و اين شد كه من مجبور شدم بساط كارو با مشقت فراوان به خونه خودمون انتقال بدم .
اين كه ميگن هيچ جا خونه خود آدم نميشه همينه ها!! علانا دارم حس ميكنم چقدر خونه خودمون راحت تره!! واسه خونه سپيده بايد زود از خواب نازنين پا مي شدم كلي هم پياده روي داشت خونشون!منم كه مفت خور و تنبل!!

اينطور كه حس ميكنم خونه خودمون بازده كارم هم بالا رفته! ولي نميدونم همسايه ها چي ميكشن؟!؟!؟
فقط نيازمند دعاهاي شما هستم تا اين كار به نتيجه برسه!!
با اينكه كار سختيه و پشتكار زيادي ميخواد ولي لذت عجيبي داره! پيشنهاد ميكنم حتما حتي اگر هم تلسكوپ داريد يك دفعه ساخت تلسكوپ رو تجربه كنيد. چه بسا كه مثل من آرزوي ديرينتون برآورده شه!
يتيمي و هزار بدبختي!
امروز 1ماه و چند روزه كه يتيمم البته جسارت به پدر گرام نباشه! اين گندترين تجربه ايه كه در طول عمر داشتم و آشپزي غمناك ترين قسمت اين يتيميه!

تا چند روز پيش دستپختم به نظر خودم و آقاي پدر عالي بود و با خودم فكر مي كردم چه استعدادي داشتم كه كشف نشده بود. ولي خوب ديگه مغروري كار دستم داد و ديروز كه ماكاروني درست كردم از آشپزي انصراف دادم ولي هيچ كس خريدار نبود.

يك ماكاروني درست كردم كه خودم شخصا ناهار و شام لب نزدم و گرسنگي رو ترجيح دادم ولي بدبختا بابا و امير محمد(دادش اينجانب) به روي مبارك نياوردن چه گندي زدم! خوب حالا توضيح ميدم كه چه شد استعدادم تبديل به گندكاري شد:
ابتدا ماكاروني گذاشتم كه به مقدار لازم بجوشه ولي يكي از دوستان به بنده ي حقير يه پيامك عنايت كردن(اصلا خوشم نمياد بجاي اس.ام اس بگم پيامك) منم واسه اينكه لو نره كه شعورم در سطح بسيار پاييني قرار داره (جدي نگيريد بلا نسبت من) جوابشو دادم چشمتون روز بد نبينه ماكاروني ها مثله چسب دوقلو به هم چسبيدن اصلا به روي مبارك نياوردم و در كمال خونسردي به كارم ادامه دادم صاف كردم و... ناگفته نماند نمك هم يادم رفته بود ديگه اگه قدرت تصور بالايي داشته باشيد ميتونيد درك كنيد كه چه كردم!!!!!!


ولي خوب به قول دوستان به صورت كاملا اجباري در تابستون داره به دانش و تجربياتم در زمينه آشپزي افزوده ميشه گرچه از قبل هيچ دانشي در اين زمينه نداشتم.
خوب همينجا ازتون ميخوام هنگام نماز و نيايش از بابا و امير يادتون نره دعا كنيد تا وقتيكه مامان برميگرده دوام بيارن و دچار زخم معده نشن و خدانكرده فوت نشن! منتظر ياري سبزتان هستم!!!!!!!!!!!!!
نتايج خرخوني ها اعلام شد
چند روزيه كه نتايج كنكور اومده تو اينترنت و اوامر تصميم گرفتن امسال از درج اسامي در روزنامه خود داري كنند (چه لوس) اينهمه انتظار كشيدم ببينم دوستان قبول ميشن و دشمنان اصلا مجاز ميشن يا به دعاي گربه سياه(بلا نسبت من) بارون باريده همش هو تو تو.(البته هرگز واسه قبول نشدن كسي دعا نكردم همش مزاح بود)

ولي اينطور كه خرخوناي اطراف ميگن و ميبينم نسل شخصيتايي مثل من منقرض شده و همه تصميم گرفتن درس بخونن . باورم نميشه اونايي كه من فكر ميكردم 100% روزان ي فردوسي قبولن و ...چه گندي زدن!خوب مطمئنا اين از جايي ناشي ميشه كه همه حسابي خوندن چون خدا وكيلي نابغه بودن و هش اينطور جاها زياد به درد نميخوره. ايندفعه بطور كاملا جدي به خودم افتادم و مي خوام تغيير شخصيت بدم واسم دعا كنيد دچار بحران شخصيت نشم!!!!!
از امروز شروع كردم به درس 16 صفحه فيزيك خوندم ،يادم رفت اسپند دود كنم يه وقت چشم نخورم حالا اونايي كه اين مطلب و ميخونن يادشون نره يه حول ولله هم واسم بخونن.

راستش موقع امتحانات همش با خودم ميگفتم من تابستون عمرا درس بخونم ولي وقتي كارنامه قشنگمو ديدم اعتماد به نفسم به زير صفر رسيد و يه برنامه ريزي كردم كه تا آخر تابستون همه كتاباي دوممو بخونم چشمتون روز بد نبينه غير از نيمچه ي فصل اول رياضي كه طبق برنامه خوندم بقيه ي برنامه رو پاره كردم كه باعث آزردگي خاطر نشه. ولي حالا ميبينم كه نسلي كه باهاشون قراره كنكور بدم خيلي دارن خودشونو اذيت مي كنن و تابستون حاليشون نيست بيشتر از اون 9 ماه دارن درس ميخونن و به اصطلاح عاميانه خر ميزنن(جسارت نباشه) ديدم خيلي زشته اگه اينطوري ادامه بدم حتي اگه سال آخر خود كشي كنم به اينا نمي رسم و بايد آرزوي دانشگاه رو به گور ببرم اين شد كه دارم درس ميخونم حالا از اونايي كه كتاباي درسي بينهايت واسم تكراريه(نيست كه در طول سال خيلي خوندم) ميخوام برم يه سري كتاب بخرم از اونايي كه كنكورشون به سلامتي تموم شده خواهشمندم اگه كتاب متاباشونو لازم ندارن بدن به من كه زياد از جيب مايه نذارم حيفه برم كتاب درسي بخرم. همچنان منتظر ياري سبزتان هستم:D

با عرض شرمندگي يه مطلبي كه پست قبل فراموش كردم بگم راجع به اسم وبلاگه! كه چرا پرهونك!!!؟!!
خيلي وقت دنبال يه اسم ميگشتم كه هم نجومي باشه و هم قشنگ!! و هم قبلا توسط كسي اشغال نشده باشه! اين شد كه اين اسم انتخاب شد!
معني پرهونك هم از نظر لغوي هاله ماه هست! علت عكس وبلاگ هم همينه.

Labels:

نقطه سر خط!!!
هميشه موقع انشا نوشتن قسمت مقدمه لنگ بودم اصولا مامان ديكته مي كرد و من مي نوشتم ،متاسفانه الان ماماني در كار نيست كه بهم مقدمه بگه!! بنابراين خودم مجبورم بنويسم ولي ترجيح مي دم انصراف بدم چون انشا رو فقط معلم و 4تا دانش آموز مجبور بودند گوش كنند ولي مقدمه وبلاگو ممكنه ملت بخونن پس ميرم سر اصل مطلب!

اسمم پريساست سال دوم رشته رياضي به سلامتي تموم كردم به نجوم و عكاسي علاقه زيادي دارم ولي در هيچ كدوم از اين دو رشته مهارت ندارم و بصورت يك آماتور فعاليت مي كنم. ورزشم دوست دارم و يه جورايي ورزشكارم! بدمينتون،شنا،واليبال از ورزش هايي هست كه توش مهارت دارم !

درسم كه عاشق رياضيم دوست داشتم نابغه باشم در اين رشته ولي نشد!:D
و تو اين وبلاگ قراره راجع به خودم بنويسم، و گاهي اگه به سرم زد يه كار يا فعاليت علمي كردم اينجا حتما مينويسم كه يكم هم ،اين وبلاگ جنبه علمي داشته باشه !

و اميدوارم مطالبش اونقدر جالب باشه كه ارزش خوندن داشته باشه در هر صورت اگر احساس كرديد خيلي مطالب بيهوده و مسخرست حتما بهم بگيد كه وبلاگ و بذارم در كوزه آبشو بخورم:p و همچنين مشكل هاي پست اول رو حاصل از بي تجربگي اينجانب بدونيد!!!!!!!